خداکه بزرگ شود
باخمیرهایش آدمک نمی سازد
خداکه بزرگ شود
وتیله هایش راجمع می کند
برای حیاط کوچک خانه ما
ماه وستاره ای نمی ماند
خداکه بزرگ شود
باعروسک هایش بازی نمی کند
وبازی عروسک گلی باخدابرای همیشه پایان می باید
نام بازی عروسک گلی وخدا*زندگی* است!
قصه ی تلخی است * عادت*
امروزازاین دردشکوه می کنیم فرداازدرددیگر
انگار دردهای قدیمی عادت می شوند
!تسلیم سرنوشت می شوم به همین سادگی!